در حال بارگذاری ...

اجرای"پرده" اثر شاهین صیادی اثری است سرشار از نوستالژی نسبت به تاریخ، فرهنگ و هنر ایرانی. حتی داستان نمایش بر پایه این نوستالژی‌ و به تبع آن بازشناخت فرهنگ ایرانی شکل می‌گیرد.

اجرای"پرده" اثر شاهین صیادی اثری است سرشار از نوستالژی نسبت به تاریخ، فرهنگ و هنر ایرانی. حتی داستان نمایش بر پایه این نوستالژی‌ و به تبع آن بازشناخت فرهنگ ایرانی شکل می‌گیرد.

رحیم عبدالرحیم‌زاده:

"ادوارد سعید" متفکر برجسته عرب در توصیف هنرمندانی که در تبعید(خود خواسته یا ناخواسته) به سر می‌برند آنان را افرادی بدون سرزمین می‌خواند کسانی که از وطن خود بریده‌اند و دیگر متعلق به آن جا نیستند و در عین حال به سرزمینی که بدان مهاجرت کرده‌اند نیز تعلق ندارند. جسمشان در کشور مقصد است و ریشه‌هایشان در سرزمین مبدأ. نه می‌توانند از گذشته جدا شوند و نه می‌توانند به حال و آینده بپیوندند.
چنین بستری است که هنر تلخ و دردناک مهاجرت را شکل می‌دهد که یکی از بارزترین ویژگی‌های این هنر نوستالژیاست، نوستالژیایی که سرشار از حضور گذشته است، گذشته‌ای گاه آرمانی و گاه تلخ.
اما حضور این هویت فرهنگی جدید در فرهنگ میزبان، علی رغم مشکلاتش جذابیت‌هایی نیز برای وی دارد. جذابیت‌هایی که بیش از هر چیز ناشی از بینش انسان شناختی است یعنی کنجکاوی در شناخت فرهنگ جدید مهاجر و جذب آن به درون فرهنگ خودی. از همین روست که گاه هنرمندان مهاجر در فرهنگ میزبان ‌به موفقیتی بیش از آن چه در کشور خود دارند یا می‌‌توانستند داشته باشند، می‌رسند.
اجرای"پرده" اثر شاهین صیادی نمونه‌ای تمام عیار از این گونه آثار است، اثری سرشار از نوستالژی نسبت به تاریخ، فرهنگ و هنر ایرانی. حتی داستان نمایش بر پایه این نوستالژی‌ و به تبع آن بازشناخت فرهنگ ایرانی شکل می‌گیرد. مادربزرگی ایرانی که برای نوه‌اش از ریشه‌های فرهنگی و تاریخی‌اش می‌گوید و دید منفی او را نسبت به فرهنگ ایرانی عوض می‌کند.
این اجرا می‌تواند برای مخاطب ایرانی جذابیتی فرهنگ شناختی داشته باشد و از منظر آن با بسیاری از جاذبه‌های فرهنگی ایران آشنا شود و حتی در تغییر دید او نسبت به ایران بسیار موثر عمل کند. حتی می‌توان گفت به دلیل نا‌آشنایی مخاطب غیر ایرانی می‌تواند اجرایی جذاب و متفاوت قلمداد شود.
اما برای مخاطب ایرانی هر کدام از تصاویر اجرا انگاره‌هایی آشناست که روزانه صدها بار با آن روبه‌رو بوده و به تماشای آن نشسته است. این تصاویر برای او تمام جذابیت‌هایش را حداقل در سطح از دست داده است. کاشی‌کاری‌ها و مقرنس‌کاری‌ها همچون یک مخاطب غربی دیگر اعجاب‌ او را برنمی‌انگیزد مگر آن که از زاویه‌ای جدید به آن نگریسته شود و از آن‌ها آشنایی‌زدایی شود. همچنان که تاریخ نیز زمانی برای وی جذاب می‌‌شود که تاریخ هر روزه کتاب‌های درسی‌اش نباشد بلکه محمل رویداد و داستانی متفاوت باشد.
اجرای"شاهین صیادی" زمانی که به فرهنگ مبدأ خود پا می‌گذارد، تبدیل به مجموعه‌ای از تصاویر کلیشه‌ای می‌شود که کارگردان تلاشی برای آشنایی‌زدایی از آن نشان نمی‌دهد. هر چند باید وی را در این امر محق دانست؛ چرا که وی در بستری نوستالژیک قبل از هر چیز قصد معرفی و بازشناخت فرهنگ ایرانی را دارد.
جدای از این عامل فرهنگی عواملی چند در اجرا دست به دست هم می‌دهند تا تماشاگر نتواند ارتباط راحت و قابل قبولی با اجرا برقرار نماید:

زبان
"پرده" اجرایی دیالوگ‌محور است و بخش عمده بار روایی آن بر دوش دیالوگ‌هاست و تماشاگر ایرانی نا‌آشنا به زبان انگلیسی نمی‌تواند آن چنان که باید با اجرا ارتباط برقرار کند. شاید در این راه ارائه زیرنویس یا حداقل خلاصه داستان به مخاطب می‌توانست باعث تسهیل ارتباط شود.
ریتم
"پرده" دارای ریتم یکنواخت و کندی است و فاقد فراز و فرودهای ریتمیکی است که اثر را تبدیل به اجرایی جذاب نماید. ریتم یکنواخت اجرا در غالب لحظات نمایش، باعث کسالت تماشاگر و قطع ارتباط وی با اثر می‌‌شد.
حرکت
کارگردان در طراحی حرکتی‌اش تمام محدوده عمل نمایش را به فضایی چند متری می‌کشاند و در عمل تمام صحنه بزرگ تالار اصلی بلا استفاده می‌ماند. این تمرکز حرکتی در محدوده چند متری وسط صحنه و در مقابل پرده علاوه بر یکنواخت کردن کار، پرسشی اساسی را در مقابل ما باقی می‌گذارد: ضرورت اجرای این اثر در صحنه بزرگ تالار اصلی کدام است؟ آیا در صحنه‌ای کوچکتر با اجرایی به مراتب جذاب‌تر روبه‌رو نمی‌شدیم؟ و مگر نه این که از وظایف عمده کارگردان انتخاب تالار متناسب با ظرفیت‌های نمایشی است؟
آکسسوار
هر چند کارگردان از پرده موجود بر صحنه استفاده‌های ابتکاری و متنوعی می‌کند و فضاهای مختلف را به وسیله این پرده از حرمسرای قجری گرفته تا کافه اروپایی، برای مخاطب بازسازی می‌کند، اما چنان در استفاده از پرده، راه به افراط می‌پیماید که به نوعی باعث دلزدگی در مخاطب می‌شود. شاید اگر استفاده از پرده محدود به خلق تصاویری زیبا همچون بازسازی فضای جنگ جهانی دوم و ویرانی ناشی از آن می‌شد و بار عمده تصویرسازی را بر دوش بازیگران و حرکت می‌گذاشت، تاثیر این آکسسوار بر مخاطب دو چندان ‌شد.
فضا
هر چند کارگردان چنان که ذکر شد به وسیله پرده سعی دارد فضاهای متعدد و متنوعی را برای مخاطب بازسازی کند اما به دلیل ‌مکث نکردن بر این فضاها و تعویض سریع آن‌ها ـ گاه در حد چند ثانیه ـ هیچ کدام از فضاها برای تماشاگر جا نمی‌افتد و نمی‌تواند پذیرفته شود.
یکی دیگر از تمهیدات کارگردان برای فضاسازی، بالاخص در نیمه اول نمایش استفاده از اسلاید است. وی در زمان حضور شخصیت اول نمایش یعنی"خانم" در ایران سعی دارد فضای ایرانی را با اسلایدهایی که بر پرده نمایش داده می‌شوند بازسازی کند اما این تصاویر نیز به دو دلیل عمده نمی‌توانند از عهده نقش اصلی‌شان یعنی فضاسازی برآیند. نخست آن چنان که ذکر شد به دلیل ‌مکث نکردن بر تصاویر و تغییر سریع‌ آن‌ها و دوم به این دلیل که تصاویر در روشنایی پخش می‌شوند و نور از روبه‌رو بر آن می‌تابد و جز سایه‌ای مبهم چیزی از آن باقی نمی‌ماند.
در پایان می‌توان گفت هر چند به عنوان یک ایرانی باید به بسیاری از عناصر نمایش"پرده" احترام گذاشت و آن را ارج نهاد از جمله معرفی فرهنگ ایرانی در یک بافت غیر ایرانی، استفاده از بازیگران کانادایی برای این منظور که گاه دیالوگ‌هایی نیز به زبان فارسی می‌گویند و حتی یکی از آنان دو بیت اول نی‌نامه مولانا را به زبان فارسی و به شکل آوازی می‌خواند و این خود شاید برای بسیاری از تماشاگران ما جذاب باشد. اما این احترام مانع از این نخواهد شد که بسیاری از ضعف‌های تکنیکی اجرا را نادیده انگاریم و به صرف آن که نمایش خارجی است مرعوب آن شویم و در صدد توجیه ضعف‌های آن برآییم.